شیراز آرزوهای من حافظهای قدیمی دارد، حافظهای به وسعت تمدن چندهزارساله از تاریخ و ادب و فلسفه و عرفان.
حافظة تاریخی من پر از قصههای کوروش کبیر و داریوش بزرگ است که دیرزمانی پیش در کتبیههایشان به همة ادیان احترام میگذاشتند؛ چقدر شاهان کشور من شاهان خوبی بودهاند که مجموعة پاسارگاد شیراز یادگارشان است با ستونهایی پر از فرهنگ و تمدن که افتخار من ایرانی است در دنیا که چنین شاهان روشنفکری داشتهام! دیگر بماند که چرا این شاهان پرافتخار جایشان در شاهنامة فردوسی خالی است و کتبیههایشان به زعم برخی به اشتباه ترجمه شده است و اتفاقا خلاف آنچیزی است که در بوق و کرنا میکنند که نه تنها پیغمبر نبودهاند بلکه اساسا توحید را نیز نمیشناختند.
دوستی میگفت: چندسال پیش به تخت جمشید رفته و خود را در 2500سال پیش دیده و تمام ستونهایش را دست کشیده بود. من نفهمیدم چرا و نپرسیدم چرا، اما نشد که بروم و ستونها و شکوهش را ببینم، همان شکوه 2500ساله که سالیان سال است بزرگش میکنند و دینداران را با چوب امّلیسم 1400ساله میزنند.
حافظة تاریخی من پر از ذکر خدمات وکیلالرعایای شیراز، کریمخان زند و سازههای بینظیرش در 211سال پیش است که همه را در کتب تاریخی دوران مدرسه خوانده، حفظ کرده و امتحانش را دادهام؛ کریمخانی که نخواست به او شاه بگویند ولی در مسیر شاهشدن کشتههایی به تاریخ تحمیل کرد.
حافظة ادبی من پر از اشعار می و باده و مستی و شراب حافظ شیراز است؛ همان که لسانالغیبش میخوانیم و دیوان شعرش را همتراز قرآن قرار میدهیم و با آن فال میگیریم و پیامش را روی چشم میگذاریم و برایش احترام ویژه قائلیم!
حافظة ادبی من، گلستان و بوستان سعدی شیراز را نیز میشناسد، همان که حکایاتش معروف است و در ابتدای گلستانش مینویسد: «منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت …»
حافظة فلسفی من، نگاهی سراسر احترام به ملاصدرای شیراز دارد که در فیلم روشنتر از خاموشی به من القا کرد که علما و فقهای قشریمسلک تاب تحمل اندیشههای نو و توحید خالصانة! اورا نداشتند و تبعیدش کردند و سخنانش را طامّاتی بیش نداستند؛ یا للعجب! بازیِ اثرگذار بازیگر چهها که نمیکند.
حافظة عرفانی من نیز، روزبهان بقلی را میشناسد با تفسیر عارفانة عرائس البیان که شبیه تفسیر قرآن نیست، من آنرا شعر و انشایی بیش نیافتم که ناشی از مکاشفات مفسر و شرح مندرآوردی قرآن است که پیش از او دیگرانی در سخنان سراسر افترا گفتهاند و او در شرح شطحیاتش آنها را شرح کرده است.
حافظة من پر از اطلاعات غلطی است که تحت تأثیر کتب درسی و اشعار شاعران صوفیمسلک، فیلمها و سریالهای تلویزیونی و تبلیغات سخنرانان و سلبریتیها و مباحث پرطمطراق گفتگوی تمدنها و آزادی بیان و عقیده شکل گرفته است. این حافظه، مرا به شدت عاشق شیراز کرده است، مهد تمدن 2500ساله و ادب و روشناندیشی عارفانه، بدون آنکه آنرا دیده باشم دوستش داشتم و حتی میخواستم به دانشگاهش بروم و نشد که بروم.
در کودکی و نوجوانیام، نام شاهچراغ، گذرواژهای بیش نبود که حتی نمیدانستم نام اصلیاش احمد بن موسی است؛ گذرواژهای که تا رهبری اورا حرم سوم ایران معرفی نکردند، کسی به فکرش نرسید که شیراز را از مهد تمدن باستانگرایان و اندیشههای صوفیانه و احترامِ صرفا شاعرانه خارج کند و به شهر زیارتی تبدیل نماید و پای زائران را به آنجا بکشاند؛ هرچند حالکه به شهر زیارتی نیز مشهور شده است، جای مظاهر شهر زیارتی مانند کتب دعا و مفاتیح، سجاده و مهر و تسبیح، حتی در نزدیکی حرم شاهچراغ کمتر پر است، اما حافظ و سعدی پرشمار است.
شهر نارنج و مسقطیهای آرامبخش، شهر عرقیات و گیاهان دارویی، امسال مرا که خیلی به سفر نوروزی نمیروم به سمت خود کشاند؛ سراسر مسیر را با باد و باران همراه شدم و به دروازة قرآن رسیدم؛ همانجا که سیل حادثه آفریده بود و آثارش کمابیش باقی بود.
شیراز آرزوهای من همانی بود که تدوینگران کتب درسی و سازندگان فیلمهای تلویزیونی و سخنرانان میتینگهای انتخاباتی ساخته بودند. شیراز آرزوهای من خیلی به شهر زیارتی شبیه نبود، بیشتر از آن توریستی بود؛ دختران و زنانی که روسریهایشان را روی شانهها انداخته و سر مزارِ حافظ و سعدی برایشان شاید شعر میخواندند و شاید فاتحهای. اما چیزی که در این بدحجابی برایم جذاب بود، احترام توریستهای خارجی به قانون کشور من بود که حجاب را از دختران و زنان سرزمینم بیشتر پاس میداشتند.
از حجاب آزاردهندة زنان که بگذریم، فال حافظ با پرندگان بیشتر مرا آزرد؛ پسرکی که در حافظیه فال میفروخت و تبلیغ میکرد که پرنده برایت فال میگیرد. یاد فعل «تطیّرنا» در سورة یاسین افتادم که چون مردم در سالهای پیش از تمدن، اولینبار با پرنده فال میگرفتند این کلمه به معنای فالگرفتن وضع شد. این خرافه مرا آزار میداد که چرا مردم باید در عصر تمدن و پیشرفت عقول هنوز به این خرافههای دوران دیرینهسنگی احترام بگذارند و خود را به جهل بزنند و امثال مرا مسخره کنند که دینم و عرف و سبک زندگیام به 1400 سال پیش برمیگردد؛ غافل از اینکه رحمة للعالمین در 1400سال پیش آمد که جهان جهلزده و علمای نادانترش را در سرزمینهای کسری و قیصر نیز به علم دعوت کند؛ علمی که شناسنامة انسان را با عنوان انسان متفکر ثبت کند نه انسان خمودهای که با رمل و اصطرلاب بخواهد حوادث زندگیاش را پیشبینی نماید.
اما زیباترین چهرة شیراز آرزوهایم این بود که در روز شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام به فرزندش احمدبن موسی تسلیت گفتم و طعم زیارتی قشنگ را مزّه کردم؛ تمام سفر شیراز یکطرف و این اولین حضورم در شاهچراغ هم یکطرف. این تجربة بهیادماندنی مرا نه تنها عاشق شیراز نگه داشته است، بلکه بیشتر از همیشه آنجا را دوست دارم که اگر عمری باقی باشد، دلم میخواهد چندباره آنجا بروم و آرامش حضور در آن مکان شریف را به تجربیاتم اضافه کنم.