آسمان علم


 
  مزقون‏چی ...

 

توی فیلم‎ها دیده و شاید در رمانی خوانده باشم که به نوازنده ای دوره‎گرد، مزقون‎چی می گفته اند؛ ظاهراً مزقون نام سازی است. البته این اصلا مهم نیست که مزقون‌چی کیست و چیست. قصة من چیز دیگری است.

پیش از این در بازار و خیابان دیده بودم که یکی ساز می زند و یکی دیگر آواز می خواند. اما ندیده بودم این‎ها در مترو نیز جای پایی باز کرده ‎اند. متروی تهران چندی است که گروه‎های دونفرة‎ نوازنده را به خود می‎بیند، یکی می‎زند و یکی می‎خواند و نه برای خودشان و نه برای شنوندگانشان اصلا هم مهم نیست کسانی هستند که دوست ندارند این صداها و آوازهای مبتذل را بشنوند. این هم قصة من نیست.

قصة من، قصة پسرکی است که سازی بر لب دارد و روز اول عید در یک گروه تک‎نفره سرِ راهِ مردم ساز می‎زند و منتظر است کسی به او پولی بدهد و تا آن‌جا که من بودم و دیدم کسی به او پولی نداد.

نمی‌دانم این پسر نوجوان در کدام محلة تهران زندگی می‎کند و یا از کدام شهر ایران برای کار در تهران خانه را رها کرده و آمده. نمی‎دانم پدرش معتاد است و گوشة خرابه‌ای در انتظار مردن یا در زندان است به جرم نمی‌دانم چه، مادر دارد یا نه و… ؟ اما هرچه هست، پسری تنهاست که حتی همکاری ندارد که با ساز او شعر مبتذلی بخواند و دل دخترکان از خانه رمیده را به خنده وادارد تا شاید پولی به او بدهند.

مزقون‎چی قصة من آینده‎ای ندارد. تهران، از این مزقون‎چی‌ها بسیار دیده است؛ مردی با سازی بر دست که کنار گیشة سینمایی، یا روی صندلی یخ‌زدة پارک شهر، یا سر چهارراهی و یا حتی روی پلة بیرون کافه‎ای در پی جلب توجه مرد کراوات‎زده‎ای و یا زنی با کفش‎های پاشنه ‎بلند، تمام حس و زورش را می‎زند تا شاید بتواند نانی بخرد و بخورد و گوشه ای زیر آسمان خدا بخوابد.

آیندة مزقون‎چی روز اول عید، بهتر از حال مزقون‎چی های بزرگ‎سال نیست. نمی‌دانم چگونه می‌شود قصة نانوشته اما خوانده پسرک را تغییر داد و اورا از آینده‌ای نه چندان جذاب رها کرد و برایش قصه جدید نوشت.

کودکان کار چسب ‎فروش و دستمال ‎فروش بسیار دیده و بسیار متأثر شده بودم، اما کسی که تک و تنها ساز بزند و انتظار داشته باشد پولی بگیرد و نانی بخرد و بخورد، برایم تازگی داشت. نمی‎دانم سهم او از تدبیر کشور من چقدر است، اما خوب می‎دانم که او جزء مردمان همین سرزمین است که برایش شهید و جانباز زیاد داده ایم، برای آینده او و امثال او. مزقون‎چی قصة من آینده می‎خواهد، شاید بتواند طراح خودرو شود، شاید ماهواره به آسمان پرتاب کند، شاید سرِ میز مذاکره با کدخدا ساز ملت را کوک کند و شاید آینده ای دیگر. هرچه هست او آینده می‎خواهد، آینده ای بدون سازهای دوره گردی، بدون مزقون.

موضوعات: مترونوشت
[شنبه 1398-01-03] [ 10:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  دهه شصت ...

 

ورودی قطار روی یکی از صندلی‎ها نشستم و به مردمی نگاه می‎کردم که برای تصاحب صندلی‌های پایین و بالا هم‎دیگر را هل می‌دادند. تمام صندلی‌ها پر شدند و مسافران بعدی در ورودی، برخی بر کف قطار نشستند و برخی نیز ایستادند. دو دختر جوان کنار صندلی من روی زمین نشستند، جایی که دری وجود دارد و این واگن را به واگن دیگر متصل می‎کند؛ واگنی که آقایان فروشنده از ان‌جا رفت و آمد می‌کنند.

آن‌روز خیلی به من سخت گذشت، به خودم گفتم دیگر این‌جا نمی‌نشینم، همان پایین، دور از وقایع بهتر است، هرچند آن پایین هم آزاردهنده است.

دخترانِ کف قطار نشسته، روسری‌هایشان را روی شانه‌ها انداخته و جلوی مردان پاهایشان را دراز کرده و مردان نیز از روی پای آنان رد می‌شوند. دختران می‌خواهند ثابت کنند این‌جا جای مخصوص آنان است و مردان حق ندارند به حریمشان وارد شوند. دریغ اما، مردان دیگر به این کارها کاری ندارند، لذت دید زدن به موهای زنانه و تدبیری که مدت‌هاست از مسئولین دیده نمی‌شود، بر وقاحتشان افزوده است.

آن‌روز دلم برای دهة شصت تنگ شد، نوجوانی‌ام را به یاد آوردم با آن چادر کلوکه که اندازة چند پتو گرما داشت که در خیابان راه می‌رفتم، سوار اتوبوس می‌شدم و خرید می‌کردم و هیچ مردی به خودش اجازه نمی‌داد نگاهی کند، چه رسد به این‌که بایستد و فروشندگیم را رصد کند و ادایم را درآورد.

دلم برای حیای دخترانه دهه شصت تنگ شده، همان حیایی که پشت مدل مو و لباس و قِر و فِر سلبریتی‌های دهة نود گم شده است. دلم برای روزی تنگ شده که مغازه‌های فروش لباس زنانه، پشت ویترین‌هایشان را پرده زده‌اند که مبادا مردی چیزی را که نباید، ببیند.

دلم برای خیلی چیزها تنگ شده. این‌روزها اما همه می‌گویند اگر حیای دخترانمان و غیرت پسرانمان کم شده، به خاطر تهاجم فرهنگی است، استعمار برای ازبین بردن کشورمان و ویرانی خانواده‌هایمان دست به دامن رنگ مو و پابند و شلوار پاره شده و به اعتقاداتمان  شبیخون زده است. شب‌های تابستان و زمستانمان را با کلیپ‌ها و چت‎های فضای مجازی پر کرده و وقاحت و بی‌حیایی را آموزش می‌دهند.

اما مقام معظم رهبری در بیانیة «گام دوم» فرمودند هر آن‎چه در کشور اتفاق می‌افتد، مسئولش در همین‎جاست.

مقابله با تحریم اقتصادی و شبیخون فرهنگی فقط تدبیر می‎خواهد که این‎روزها آرزویی دست‎نیافتنی است، وگرنه دهة شصت هم استعمار بیکار ننشسته بود و برای شبیخونش راهی داشت؛ آن‌روزها، فقط اعتقادمان به خدا و احتراممان به خلق خدا بیش‌تر بود.

 

موضوعات: مترونوشت
[جمعه 1397-12-03] [ 10:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت