آسمان علم


 
  خشونت علیه زنان ...

#خشونت خانگی

#زنان

خشونت علیه زنان چند دسته است. برخی  زنان از همسران خویش کتک می‌خورند. این نوع خشونت تقریبا برای همه‌ی زنان دیروز، کم یا زیاد، اتفاق افتاده است. زنان امروز نیز از این قاعده مستثنا نیستند، ممکن است کمی کم شده باشد، اما کاملا از بین نرفته است.

 چه بسیار زنانی که صدای کتک خوردشان را از داخل خانه‌هایشان می‌شنویم و کاری هم نمی‌توانیم انجام دهیم.‌ متأسفانه برخی مردان آیه‌ی قوامون علی النساء را شنیده‌اند اما راه این قوامیت را نمی‌شناسند. مردان می‌دانند که قرآن به آن‌ها اجازه داده است زنانشان را بزنند، اما نمی‌دانند چه زمانی و با چه شرایطی می‌توانند این کار را انجام دهند؛ نه ریحان را می‌شناسند و نه ریحانه را. به همین دلیل چشمان زیادی کبود می‌شود، دستان زیادی می‌شکند و آبروها می‌رود.

برخی خشونت‌ها علیه زنان، خشونت روانی است که هیچ‌گاه و در هیچ دادگاهی نمی‌توانند این نوع خشونت را ثابت کنند. جراحت‌های جسمی از بین می‌رود اما آثار روحی آن هرگز ازبین نمی‌رود. برای نمونه، زنی که زیر چشمش کبود شده، وقتی از خانه بیرون می‌آید همسایه‌اش علت را از او می‌پرسد. او مجبور می‌شود برای حفظ آبرویش دروغ بگوید، بعضی اوقات راست می‌گوید، گاهی نیز همسایه‌اش اصلا چیزی نمی‌پرسد، او هم شرمندگیش را پنهان می‎کند. این برخوردها اثر روانی خاصی بر زن می‌گذارد. اثبات این اثر روانی به قانون نیاز دارد که ظاهرا جایش در قوانین موضوعه خالی است.

نکته‌ی مهم این است که دیگران متوجه شوند همسر این زن اورا می‌زند، دوستش ندارد، زن مقصر است، کاری کرده که همسرش را آزار داده و مواردی از این قبیل. جراحت روانی در این بخش بسیار ویران‌کننده است. این‌که خود زن نیز بداند همسرش حس احترام و دوست نداشتن نسبت به او ندارد، خود، اثر مخربی دارد.

نوع دیگری از خشونت‌های روانی مردان علیه زنان، حرف‌های سرد و تلخ، تحقیرها، دشنام‌ها و یا حتی بی‌احترامی مرد به خانواده‌ی زن است که این نیز اثبات‌شدنی نیست.

کاش دختران و پسران پیش از ازدواج مهارت‌های همسرداری را می‌آموختند، که این‌گونه انسانیت را هدف بی‌حرمتی قرار ندهند. مردی که از لحاظ روانی سالم است، قطعا بدون علت دست به خشونت نمی‌زند. حتما همسر او نیز رفتارهایی دارد که باعث می‌شود مرد کنترل خود را از دست بدهد. اما نکته این‌جاست که قرآن برای هیچ رفتار زشت و ناپسندی به مرد اجازه‌ی کتک زدن نمی‌دهد. مرد فقط در صورت عدم تمکین مستمر زن می‌تواند از حربه‌ی زدن استفاده کند، این نوع زدن نیز نباید به‌گونه‌ای باشد که آثار آن بر بدن زن بماند. این نکته‌ای است که مردان باید به آن توجه کنند.

ادامه دارد …

موضوعات: زنان
[چهارشنبه 1396-09-22] [ 11:58:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خاطرات پیش از مرگ من (1) ...

 #شماره‌ی_صفر

فضای بزرگی مقابل من گسترده است. کنار من آدم‎های دیگری نشسته‌اند و دارند خاطرات پیش از مرگشان را دوره می‌کنند. من هم دارم خاطراتم را مرور می‎کنم. هیچ‌کدام از ما آدم‌ها با هم حرف نمی‌زنیم. آنقدر راه رفته‌ایم که پاهایمان ورم کرده است، اما راه کُند پیش می‌رود. نمی‌دانیم مقصدمان کجاست. راهنمایی نداریم. هوا بسی گرم است، بادی نمی‌وزد، نم بارانی احساس نمی‌کنیم. در خودم غرق شده‎‌ام که یکباره سکوت محض اطرافم می‎شکند و یکی از هم‌سفران با غریو شادی برمی‎خیزد و بخشی از کوله‎بارش را خالی می‎کند و سبک‌بارتر می‌دود و می‌رود. این نگاه حسرت‌بار من و هم‌سفران من است که اورا بدرقه می‎‌کند و در نقطه‌ای که دیگر اورا نمی‌بینیم، ثابت می‌ماند و مدت‌ها همان‎گونه خاطرات پیش از مرگ را دوره می‌کنیم. چه زندگی کسالت‌بار و یکنواختی!

نمی‎دانم چه شده، فقط می‌دانم باید برویم، گرمای هوا خیلی شدید بر تنمان سیلی می‌زند آن‌قدر، که صورتم می‌سوزد و دلم باران می‌خواهد؛ خدایا کمی خنکی، کمی نم باران. سر به زیر و افتاده ترک‌های بیابان را یکی یکی پشت سر می‌گذاریم. نگاه من در عمق این ترک‌ها دارد خاطراتم را جستجو می‌کند. دلم برای مادرم تنگ شده، نمی‌دانم در کجای این صحرای خشک و داغ دارد خاطراتش را مرور می‌کند. اما نه. مادر من زن خوبی بود، درخت دوست داشت و باغچه‌ای که به آن آب بدهد و گل‌هایش را نوازش کند. زن خوبی بود. خدا حتما به او باغچه‌ای داده و درختی که زیر آن بنشیند. روزی را به خاطر می‌آورم که هوای شهرمان خیلی سرد بود و زمینش برفی. آن‌قدر سرد که مغز استخوان می‌سوخت. کمی آفتاب آمده بود و برف‌ها را کمی آب کرده بود و با خاک کوچه مخلوط کرده بود و من با چکمه‌های پلاستیکی صورتی رنگم در میان گل و برف بازی می‌کردم. لباس‌هایم گلی شده بود و مادرم در این اندیشه بود که این لباس‌های کثیف را چگونه بشوید و کجا خشک کند. هوای گرگ و میش شهر من در زمستان آن سال‌ها، آفتابش زود می‌رفت و برفش زود می‌آمد. مادر من دست‌هایش از سردی آب و نبود گرما و بی‌خیالی کودکانش می‌لرزید و سرخ می‌شد. دلم برای مادرم تنگ شده، برای دست‌های همیشه مهربانش. بوی مادرم می‌آید، انگار برایم دعا کرده باشد، روی سرم سایه‌ای احساس

می‌کنم و می‌فهمم این سایه و آن بوی خوش، ثمره‌ی بوسه‌ای است که از محبت روزی بر گونه‌اش زدم. نمی‌فهمم، می‌بینم، جلوی چشمم می‌بینم که مادرم به خاطر آن بوسه‌ی محبت آمیز برایم دعای عاقبت‌بخیری کرد. سایه‌ی دعای مادرم در این گرمای کشنده دلم را تسلی داد که می‌شود بازهم دعاهای مادرم التیام‌بخش زخم‌های این بیابان کشنده باشد. خدای من دلم برای مادرم تنگ شده.

ادامه دارد …

موضوعات: رمان
 [ 08:05:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت