صدای خندهی شیطان بر پهنهی آسمان | ... | |
#خندهی شیطان من از پس پردهی تاریخ یواشکی به جایی مینگرم که حزن و اندوهش در امروزِ تاریخ سایه افکنده است. من کسیرا میبینم که اهل و عیال و دوستانش را برداشته و بهسوی سرزمین وحی میشتابد. من کسیرا میبینم که در سرزمین وحی سر به آسمان بلند و اشک به چشم، بندگی معبود میکند و برای امروز تاریخ، میراث برجای میگذارد. من هنوز یواشکی پشت تورق حافظهی تاریخ کسیرا میبینم حج نکرده، سربازان اندکش را برمیدارد و میرود تا میرسد بهجایی که نینوایش میخوانند. تاریخ! مخاطب من تویی، چگونه توانستی سختترین لحظات برترین بندهی خدا را ثبت کنی. چگونه توانستی نیمروزی پشت به مخدّه بنشینی و مشک پارهشدهی علمدار را بنویسی، فریاد یا اخای اورا، ازدستدادن چشمانش، بازوانش و رفتنش را. تاریخ گاهی فکر میکنم ننگت باد چگونه توانستی ششماهه را ببینی که خونش فواره میزند و بنویسی. گاهی فکر میکنم شرمت باد از اینهمه نوشتنهایت. اما نه، تاریخ! حافظهی تو ابدیترین لحظات خودش را ثبت کرده تا امروز از من اشک بگیرد که بعد بهخاطر همین اشکها به بهشت بروم. آیا شعار هل من ناصر ینصرنی آنروز حسین از امروز چون منی فقط اشک میخواهد، از من تکرار شعار دیروز و اشک امروز میخواهد، شعار آنروز حسین از امروز من، تاریخ! فقط شعر میخواهد، زیارت چندین و چندینباره میخواهد؟ من فکر میکنم شعار دیروز حسین از سرزمین خون و عشق از امروز من شعور هم میخواهد، اشک بر سر بهشت نمیخواهد، از اشکهای بر سر بهشت من جرعهای آب برای مادرانِ جوان ازدستدادهی امروز میخواهد، جوانان بهشتی دیروز دشت نینوا از اشکهای من جرعهای آب برای حجابهای ازدسترفته و نمازهای نخوانده میخواهد. مادران خیمهسوزاندیدهی دیروز از اشکهای امروز من خیمهسوزی دشمن امروز میخواهد که از نینوا به این طرف دیگر حیا نمیکند و همین طور خون بر زمین میپاشد. حافظهی تاریخ مخاطب من تویی، که چگونه پابهپای تاریخ میدوی و بیحیایی بعد از نینوا را میبینی و مینویسی. تاریخ! تو و آن حافظهی بزرگت چگونه خورشید را دیدی و نیزه، حسین را دیدی و شمشیرهای آخته، شیرخواره دیدی و خون پاشیدهشده به آسمان، دختر ابوتراب دیدی و انتظار خون پاشیده بر زمین. تاریخ! اشک تو کجاست وقت شیههی اسبان بر بدن پاکان، وقت صدای بلند طبل و گریهی پر از ترسِ کودکان. تاریخ! تو هم گریه کردی وقت ناامیدی بر سر آب و فریاد یا اخاه، تو هم گریه کردی وقت تیزی خنجر و سینهی ستبر خورشید، وقت بیحیایی سواران و چشم نگران خورشید، وقت فروافتادن روبندهی پاکانِ دختران، وقت … . تاریخ! تو هم گریه کردی یا نه فقط ایستادی و گاهی هم نشستی و برای اشکهای امروز من توشه چمع کردی فقط؟ اما من امروز برای قاهقاه دیروز شیطان و رقص شادی او بهخاطر سقوط نفس آدمی و بیاعتباری نمازهای درِ خانهی خدا میگریم، که خون دیروز خورشید بر پهنهی دیروز آسمان، امروز از من فقط اشک از سر درد نمیخواهد، که هنوز خورشید نگران همان قاهقاه ابلیس است بر پهنهی آسمان.
[جمعه 1396-09-24] [ 06:35:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|