سلام بر تو ای بیابان

 

ورق‎های تاریخ چه زیبا بی‎وفایی‎ها را ثبت کرده، کلمات را به تصویر کشیده است، آوارگی آدم‎ها، طردشدنشان، تنهایی‎شان و تک‎بودنشان.

برگه‎های تاریخ می‌گویند روزی روزگاری، مادری کودک به بغل آمد، کودک در آغوش مادر گفت: انا عبدالله. معجزه‎ای از این بالاتر برای قوم منتظر منجی هست؟ عبدالله، آواره‎ی بیابان‎ها، یگانه‎ی قوم خود، تنها حتی در میان یارانش و طردشده از میان قومش. سلام بر تو ای بیابان که پاهای عبدالله را پذیرفتی، سلام بر تو.

تنهای دیگر تاریخ با تمام بی‎همتایی‎اش، با چاه راز می‏گوید، طرید قوم خویش است، چون انسان بزرگی است.

آواره‎ی کلبه‎ی احزان شبانه در گور آرمیده و تابوت کریم حجاز با تیر طرید و فرید به هم دوخته شده است. بیابان نیز خود را با خون آواره‎ی دیگری از سلاله‎ی پاک طردشدگان تاریخ سیراب نموده است.

 غربت که تمامی ندارد، طرید عصر ما، همان آواره‎ی بیابانی است که با فراموشی تنهایی و یکتایی‎اش، به نبودش عادت کرده‎ایم. کاش این عادت خویش را ترک کنیم، عادتمان را طرید کنیم.

سلام بر تو ای بیابان که پاهای طرید عصر ما را پذیرفته‎ای و رازدار مناجات‎های او با خدای احد صمد شده‎ای. سلام بر تو ای بیابان که خودت را با اشک‎های نیمه‎شب طرید عصر ما سیراب می‎کنی. به صدای مناجاتش گوش کن و ببین چه سخاوتمندانه اشک‎هایش را خرج شیعیانش می‎کند. سلام بر تو ای بیابان.

موضوعات: انتظار
[جمعه 1396-11-27] [ 12:29:00 ق.ظ ]