آسمان علم


 
  چادر در قرآن ...

#چادر 

برای کسانی‌که فکر می‌کنند چادر در قرآن نیامده

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً» (1)

«اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران كسانی‌كه مؤمن هستند بگو: چادرهايشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرايش و زيورهايشان در برابر ديد نامحرمان قرار نگيرد.] اين [پوشش‏] به اين‌كه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.»

این آیه با صراحت درباره‌ی پوشش چادر صحبت می‌کند. جلابیب لفظ قرآن برای چادر است. جلابيب جمع جلباب و در معنى آن اختلاف هست. راغب آن‌را پيراهن و روسرى گفته (قميص و خمار)، (2) مجمع البيان در لغت آن‌را مقنعه و روسرى زن معنا کرده، يعنى با آن سر و گردنشان را هرگاه براى حاجتى از خانه خارج شوند، بپوشانند، خلاف كنيزهايى كه‏ با سر و گردن باز بيرون مي‌روند. صحاح آن‌را ملحفه (چادر مانند) گفته. ابن اثير در نهايه آن‌را چادر و رداء معنى كرده و مي‌گويد: گفته شده مانند چارقد و ملحفه است. در قاموس به معنای پيراهن و لباس گشاد كوچك‌تر از ملحفه يا چيزى است مثل ملحفه كه زن لباس‌هاى خود را با آن مي‌پوشاند يا آن ملحفه است.

با اين قرائن و آن‌چه که از این کتب نقل شد، می‌توان گفت: جلباب ملحفه و لباس بالائى و چادر مانند است نه فقط روسرى و خمار. معنى آيه اين است: اى پيغمبر به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو لباس‌هاى چادر مانند خود را به‌خود نزديك كنند و خود را با آن جمع‌وجور كنند و جلباب را طورى از خود دور نگاه ندارند و بدن خود را از آن بيرون نكنند كه پوشيدن آن مانند نپوشيدن باشد. از ماده‌ی جلب فقط دو صيغه فوق در قرآن هست. (4)

پی‌نوشت:

(1)  سوره احزاب آیه 59

(2)  راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص199.

(3)  فضل بن حسن، طبرسی، مجمع البیان، ترجمه مترجمان، ج 20، ص177.

(4)  علی اکبر، قرشی، قاموس قرآن، ج2، ص41.

 

موضوعات: قرآن
[جمعه 1396-09-24] [ 06:31:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  اقسام قلب ...

#اقسام قلب

در كافى به سند خود از سعد از ابی‌جعفر علیه‌السلام روايت كرده كه فرمود: قلب‏ چهار قسم است، قلبى است كه در آن هم نفاق است و هم ايمان، و قلبى است به كلى منكوس و زير و رو شده، و قلبى است مطبوع و مهرشده، و قلبى است أزهر، پرسيدم قلب أزهر كدام است؟ فرمود قلبى است كه در آن نورى چون چراغ هست. و اما قلب مطبوع قلب منافق است، و قلب أزهر قلب مؤمن است، اگر خدا به او نعمتى دهد شكر مى‏‌گزارد، و اگر مبتلايش كند صبر مى‏‌كند. و اما قلب منكوس قلب مشرك است، آن‌گاه اين آيه را در معناى قلب منكوس تلاوت كرد: «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ،» و اما قلبى كه هم نفاق در آن هست و هم ايمان قلب مردمى است كه در طايف بودند، اگر أجل يكى از آن‌ها در حال نفاق مى‌‏رسيد، هلاك شده بود، و اگر در حال ايمان مى‏مرد نجات مى‏‌يافت‏.

سؤال: منظور از طائف در این روایت شریف چیست؟

پاسخ: منظور از طائف شيطانى است كه بسيار به سراغ دل آدمى مى‌‏آيد، و پيرامون دل طواف مى‏‌كند، (کافی، ج2، ص423).

 

موضوعات: اخلاق, ابلیس
 [ 06:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نامه‌ای به فلسطین ...

#نامه‌ای به فلسطین

 

سلام به تو فلسطین، به سرزمین خون و اشک، سلام به حیفا و به غزه، سلام به دخترانِ در اسارت، به پسران شهیدشده، به خون‌های ریخته بر خاک، به مقاومت‌های همیشه آماده، سلام به تو و به مردان و زنانت، به کودکانت، سلام به تو فلسطین، سرزمین داغ‌های همیشه در صحنه، سلام به مسجدالاقصایت.

به تاریخ نگاه کن و بدان که چرا شده‌ای ناموس مسلمان، به تاریخ نه، به قرآن نگاه کن که می‌گوید مسجدالاقصای تو روزی قبله‌ی اهل اسلام بوده است، اولین قبله.

به قرآن نگاه کن. جبرائیل را ببین که ختم رسل را از آن‌جا به معراج برد، ببین.

مسجدالاقصای تو جایی است که خداوند خودش آن‌را نام‌گذاری کرد، آن‌را سومین حرم شریف مسلمانان بعد از مکه و مدینه قرار داد.

کلام حضرت امیر علیه‌السلام را نیز به خاطر بیاور که فرمود مسجدالاقصی یکی از چهار قصر بهشتی در دنیاست.

می‌بینی چرا شده‌ای ناموس مسلمان؟ برایت می‌جنگد، خون می‌دهد، محور مقاومت تشکیل می‌دهد، انتفاضه می‌کند و آواره می‌شود. برایت نامه نوشتم که بگویم من نیز می‌دانم.

می‌دانم که تو به ابراهیم و موسی، داود و سلیمان، عیسی و محمد علیهم‌السلام وفادار بودی، محل عبادت بودی، این‌را نیز می‌دانم که عده‌ای آمده‌اند تورا می‎کشند، خونت را می‎ریزند و آواره‎ات می‎کنند.

سؤال من از تو این است فلسطین: تو وفادارِ به انبیاء تا امروز مکان عبادت خدا را حفظ کرده‎، به‎خاطرش جان و مال داده‌ و اسیر شده‌ای و در رثای دخترکان خفته در خاک، خون گریه کرده‌ای. چرا پیروز نمی‎شوی؟ تا کی می‌خواهی نوزادانت را مشق مسلسل‎های سربازان دشمن کنی؟ دشمن تو قدرت دارد، اسلحه دارد، هم‌پیمان دارد؟ اما من این‌را قبول ندارم. در حافظه‌ی من و تو جنگ بدری خودنمایی می‌کند که در آن، مسلمانان اسلحه و قدرت و هم‌پیمان نداشتند، اما پیروز شدند. فکر کن آن‌ها چه داشتند که تو نداری؟

شاید آن‌ها با هم متحد بودند، رهبری واحد را پذیرفته بودند و چشم به پیمان‌های منطقه‌ای نداشتند. شاید برای حفظ مدینه از منیّت خویش گذشته بودند و سیاسی‌کاری نمی‌کردند، زیر پرچم واحد و رهبری واحد برای هدف واحد که اعتلای اسلام باشد، می‌جنگیدند. شاید لازم است شما هم رهبری واحد را بپذیرید و منتظر پیمان‌های عربی نباشید. قدس شریف در دستان شماست، آن‌را با اتحادتان نجات دهید، شاید اتحاد شما قدرت‌های عربی را بیدار کند. جهان اسلام به بیداری نوینی نیاز دارد. شما آن‌را با اتحادتان بیدار کنید، که قطعا می‌توانید.

اگر دوست داشتی بخش اول نامه‌ام را بلند بخوان تا رئیس جمهور آمریکا نیز آن‌را بشنود، شاید به کارش بیاید و این‌گونه خودش را بدنام نکند. گلایه‌های آخر نامه‌ام برای توست، آهسته بخوان.

 

موضوعات: نامه‌ها
[پنجشنبه 1396-09-23] [ 08:35:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خاطرات پیش از مرگ من (2) ...

#شماره‌ی دو صفر

به چهارراه رسیده‌ام و چراغ قرمز است، زرنگی می‌کنم و رد می‌شوم. وسط چهارراه یک موتورسوار، زرنگ‌تر از من می‌آید و مرا می‌زند و چند متر آن‌طرف‌تر پرت می‌کند و خودم را می‌بینم که بالای سر خودم ایستاده‌ام و خون ریخته‌شده‌ام را تماشا می‌کنم. چه صحنه‌ی غم‌انگیزی است آن صحنه‌ی خون ریخته‌شده‌ام بر کف خیابان آسفالت‌شده! صدای آمبولانسی مرا به خودم می‌آورد و می‌بینم آدم‌ها دورم را گرفته‎اند و دارند درباره‌ی خون پاشیده‎شده‎ام روی زمین و جوانی تمام‌شده‌ام و دل داغ‌دار مادرم اظهار نظر می‌کنند. آمبولانس می‌آید و مرا داخل آمبولانس می‎کنند و به سمت بیمارستان حرکت می‌کنند و سعی می‌کنند مرا به زندگی برگردانند و… اما نمی‌دانند من حیرت‌زده حرکاتشان را می‌بینم و کلامشان را می‌شنوم؛ یعنی مرده‌ام.

صدای شیون خواهرانم مرا به خود می‎آورد، به سویشان می‌روم و به آن‌ها تسلی می‌دهم، اما آن‌ها نمی‌شنوند. پدرم نگران است، می‎ترسد کودک دیروزش را امروز از دست بدهد، امانت زنش را و از دست می‌دهد. حجله‌ام را برپا می‌کنند و در عزایم به سوگ می‌نشینند. جنازه‌ام را تحویل می‌گیرند و لااله‌الاالله گویان به رضوان شهرم می‌برند. همسایه‌مان پسری دارد، پسر خوبی دارد، رفته است سوریه که بجنگد. پدرش زیر تابوت مرا گرفته و دلتنگ و نگران پسرش برای تسلیت پدرم آمده است. مرا خاک می‌کنند، سنگ لحدم را می‌گذارند، خواهر مادرم بر روی پارچه‌ای جوشن کبیر نوشته است تا سرمایه‌ی قبر و قیامتش باشد، چه سخاوتمندانه آن‌را به من می‌بخشد.

خواهرانم شیون می‌کنند، پدرم بر پیشانی می‌زند و مرا در گوشه‌ای از خاطرش نگه می‌دارد. خاک را که بر رویم می‌ریزند و سردیش را که احساس می‌کنم باورم می‌شود که دنیایم تمام شده است. صدای بیرون را می‌شنوم، چرا صدای بیرون را می‌شنوم اما آن‌جا را نمی‌بینم؟! چرا؟ به خاطر می‌آورم شب محرمی را که در هیئتمان نشسته‌ام که مداح بخواند که من سینه بزنم. روحانی هیئت دارد صحبت می‌کند و من بی‌حوصله اورا نگاه می‌کنم و منتظرم زودتر کلامش را تمام کند که من بلند شوم که حلقه بزنم که سینه بزنم که داد بزنم. در همان بی‌حوصلگی، می‎شنوم که او می‌گوید آخرین عضو انسان که از کار می‌افتد، گوش اوست و من آن‌روز چه سرد و بی‌روح به سخنان روحانی هیئتمان گوش می‌دادم. همه می‌روند و مرا تنها می‌گذارند، آخرین نفری که می‌رود پدر من است که امانت زنش را از دست داده است. به سر قبر مادرم می‌رود و به او می‌گوید امشب میهمان عزیزی داری. اما پدر من نمی‌داند که مدت‌ها باید بگذرد تا مادرم میهمان عزیزش را شاید ببیند. میهمان عزیز مادر من امشب کارها دارد. پدرم هم که می‌رود دختر چادری همسایه‌مان که به من عاشق است، عشقش را رو می‌کند و برایم تلقین می‌گوید. او به سخنان روحانی هیئتمان بیش‌تر از من گوش داده بود. اما کاش تا وقتی که من زنده بودم می‌دانستم که او هم عاشق من است.

ادامه دارد…

موضوعات: رمان
 [ 08:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خشونت علیه زنان ...

#خشونت خانگی

#زنان

خشونت علیه زنان چند دسته است. برخی  زنان از همسران خویش کتک می‌خورند. این نوع خشونت تقریبا برای همه‌ی زنان دیروز، کم یا زیاد، اتفاق افتاده است. زنان امروز نیز از این قاعده مستثنا نیستند، ممکن است کمی کم شده باشد، اما کاملا از بین نرفته است.

 چه بسیار زنانی که صدای کتک خوردشان را از داخل خانه‌هایشان می‌شنویم و کاری هم نمی‌توانیم انجام دهیم.‌ متأسفانه برخی مردان آیه‌ی قوامون علی النساء را شنیده‌اند اما راه این قوامیت را نمی‌شناسند. مردان می‌دانند که قرآن به آن‌ها اجازه داده است زنانشان را بزنند، اما نمی‌دانند چه زمانی و با چه شرایطی می‌توانند این کار را انجام دهند؛ نه ریحان را می‌شناسند و نه ریحانه را. به همین دلیل چشمان زیادی کبود می‌شود، دستان زیادی می‌شکند و آبروها می‌رود.

برخی خشونت‌ها علیه زنان، خشونت روانی است که هیچ‌گاه و در هیچ دادگاهی نمی‌توانند این نوع خشونت را ثابت کنند. جراحت‌های جسمی از بین می‌رود اما آثار روحی آن هرگز ازبین نمی‌رود. برای نمونه، زنی که زیر چشمش کبود شده، وقتی از خانه بیرون می‌آید همسایه‌اش علت را از او می‌پرسد. او مجبور می‌شود برای حفظ آبرویش دروغ بگوید، بعضی اوقات راست می‌گوید، گاهی نیز همسایه‌اش اصلا چیزی نمی‌پرسد، او هم شرمندگیش را پنهان می‎کند. این برخوردها اثر روانی خاصی بر زن می‌گذارد. اثبات این اثر روانی به قانون نیاز دارد که ظاهرا جایش در قوانین موضوعه خالی است.

نکته‌ی مهم این است که دیگران متوجه شوند همسر این زن اورا می‌زند، دوستش ندارد، زن مقصر است، کاری کرده که همسرش را آزار داده و مواردی از این قبیل. جراحت روانی در این بخش بسیار ویران‌کننده است. این‌که خود زن نیز بداند همسرش حس احترام و دوست نداشتن نسبت به او ندارد، خود، اثر مخربی دارد.

نوع دیگری از خشونت‌های روانی مردان علیه زنان، حرف‌های سرد و تلخ، تحقیرها، دشنام‌ها و یا حتی بی‌احترامی مرد به خانواده‌ی زن است که این نیز اثبات‌شدنی نیست.

کاش دختران و پسران پیش از ازدواج مهارت‌های همسرداری را می‌آموختند، که این‌گونه انسانیت را هدف بی‌حرمتی قرار ندهند. مردی که از لحاظ روانی سالم است، قطعا بدون علت دست به خشونت نمی‌زند. حتما همسر او نیز رفتارهایی دارد که باعث می‌شود مرد کنترل خود را از دست بدهد. اما نکته این‌جاست که قرآن برای هیچ رفتار زشت و ناپسندی به مرد اجازه‌ی کتک زدن نمی‌دهد. مرد فقط در صورت عدم تمکین مستمر زن می‌تواند از حربه‌ی زدن استفاده کند، این نوع زدن نیز نباید به‌گونه‌ای باشد که آثار آن بر بدن زن بماند. این نکته‌ای است که مردان باید به آن توجه کنند.

ادامه دارد …

موضوعات: زنان
[چهارشنبه 1396-09-22] [ 11:58:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت