نجات‌غریق

هوا بارانی است، آسمان ترق تروق می‌کند و ناآرام است، هوا لطیف از رحمت الهی است و درهای آسمان باز. در چنین هوایی، دلم هوای باران کرده است اما نه باران آسمان که می‌بارد، بلکه دلم هوای باران چشم‌هایم را کرده، همان چشم‌هایی که گاهی در خلوت دعا از صاحبش اذن حضور می‌طلبد و صاحبش بی‌تاب شده و به او نهیب می‌زند که مگر در محضر خدا باید اذن بگیری که این‌گونه ادب می‌کنی؟ در محضر خدا از خوف خدا و حتی از شوق خدا باید یک‌سره بباری.

ببارید اشک‌ها و خیس کنید قلب زنگارگرفته را که شاید با بارش پر از ندامت تو زنگارها خداحافظی کنند، مستمر ببارید، طوفانی ببارید و سیاهی‌ها را بشویید و سپیدی‌ها را جای‌گزین کنید.

چه حکمتی است که وقتی رمضان می‌آید، دل‌ها هوای کوی یار می‌کند، شیطانِ در غل و زنجیر عصبانی می‌شود و نقشه می‌کشد. دلم برای بعد رمضان می‌ترسد، روزی‌که شیطان دیوانه‌وار زنجیر پاره می‌کند و به شهر هجوم می‌آورد، خناس و نفاثاتش را می‌طلبد، دلم برای لحظه‌های پر از شیطانِ بعد از رمضان شور می‌زند، دلم برای هوای پاک رمضان تنگ می‌شود.

اشک‌های من ببارید، سپید کنید جامه‌ی بندگی‌ام را و بشویید و محو کنید جامه‌ی پر از گناهم را، ببارید و بشویید لحظه‌های با شیطان بودنم را. اشک‌هایم! آن‌قدر ببارید که بعد از رمضان، اگر سیاه شدم، روسیاه شدم، جامه‌ی بندگی‌ام را کثیف کردم، چیزی زیر کثیفی‌ها نباشد که شرمنده‎تر نباشم. هیچ‌چیز به اندازه‌ی غرق‌شدن در عرق شرم خودم در صف محشر و حضور در محضر عدل و فضل الهی مرا نمی‌ترساند. اشک‌هایم ببارید و مرا از غرق‌شدن در سرای پردلهره‌ی روز حشر برهانید. اشک‌هایم! نجات‌غریق من در دریای شرمندگی باشید.

موضوعات: حدیث نفس
[چهارشنبه 1397-03-09] [ 08:45:00 ق.ظ ]