دلش برای دیدن فرزندش در سینه می‌تپید. منتظر بود ببیند که فرزندش دختر است یا پسر، چشم‌هایش شبیه کیست، آیا اورا به یاد پدرش می‌اندازد یا نه؟ آمنه شادمان بود که می‌خواهد مادر شود و فرزند عبدالله را در آغوش بگیرد. اما او نمی‌دانست فرزندش پسر است، پسری که چهل سال بعد لرزه‌ای بر اندام شرک و کفر و نقاق می‌اندازد و تا قیامت نامش بر مناره‌ها می‌درخشد. شاید اگر این‌را می‌دانست هم خوشحال می‌شد و هم غمگین، خوشحال از این‌که فرزندش برگزیدة حضرت حق است و غمگین از این‌که دشمنانش به خونش تشنه می‌شوند.

آن‌سال، سال پرتلاطمی بود، سال عام‌الفیل، سال شکست کفر. اما کسی نمی‌دانست قرار است، دردانة خلقت پا به هستی بگذارد؛ همان‌که جهان ظلم را تهدید می‌کند، بدر و احد و حنین را می‌آفریند، همان که قرار است انسان عصر جهالت را با ندای ولایت به پیشرفت برساند، کسی نمی‌دانست.

صبح 17 ربع الاول بود که طاق کسری به دو نیم تقسیم شد، ایوانش لرزید و چهارده کنگره‌اش سرنگون شد. در آن‌روز همة پادشاهان از سخن‌گفتن باز ماندند و لال شدند. آتش‌کدة فارس نیز خاموش شد، آب دریاچه‌ای که مردم آن‌را می‌پرستیدند، خشک و دریاچه‌ای که سال‌ها آب به خود ندیده بود، پرآب شد، بت‌ها نیز به زمین افتادند.

چرا زمان تولد پیامبر این اندازه خرق عادت رخ داد، خدا می‌خواست به مردم چه بگوید؟ آیا می‌خواست بگوید آخرین ذخیرة پیامبرانش را به زمین می‌فرستد و آن‌را از لوث وجود شرک پاک می‌کند و جهل را می‌میراند؟ یا می‌خواست بگوید هدف خلقت در این سلالة پاک به ودیعه نهاده شده و پذیرش دعوت او، یعنی پذیرش آن ودیعه، قبول ولایت و ربوبیت حضرت حق.  

نمی‌دانم روزی که تمام شرک در برابر تمام توحید کرنش می‌کند و به سجدة عبودیت می‌افتد و انسان به مقام انسانیت می‌رسد، من نیز در زمین هستم یا نه، اما خوب می‌دانم که زمین روزی روی آرامش را می‌بیند، روی توحید و عبودیت را، خوب می‌دانم روزی می‌رسد که هدف آفرینش محقق می‌شود، روزی که دین رحمة للعالمین زمین را پر می‌کند. پس به امید آن روز: اللهم عجّل لولیّک الفرج.

موضوعات: مناسبت‌ها
[یکشنبه 1397-09-04] [ 10:54:00 ق.ظ ]