آسمان علم


 
  میان‎بر ...

#راه_میان‎بر

برای رسیدن به خدا لازم نیست خرقه‎ی طریقت به تن کنی و نردبان شریعت را بالا بروی که به طریقت برسی و بعد حقیقت را درک کنی که بشوی فنای فی‎الله. برای رسیدن به خدا فقط کافی است با او باشی. با او که باشی نردبان نمی‎خواهی، زیرا او همین نزدیکی است، از رگ گردن به تو نزدیک‎تر است. با او که باشی لازم نیست مرید داشته باشی و مراد باشی، زیرا مراد اوست و تو فقط مرید او هستی. برای این‎که با خدا باشی، لازم نیست به خانقاه بروی که به تو بگویند چگونه از آن‎ها پیروی کنی، دست و پایشان را ببوسی که به خدا برسی و بعد هم نرسی و پشیمان شوی، کافی است که به حدیث انی تارک فیکم الثقلین توجه کنی. آن‎ها تورا سالم به منزل می‎رسانند و تو در جوار حضرت حق اورا درگ می‎کنی، دیگر لازم نیست مانند منصور بانگ دروغین اناالحق بزنی و رسوای دو عالم شوی.

موضوعات: اخلاق
[سه شنبه 1396-10-19] [ 10:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  اقسام قلب ...

#اقسام قلب

در كافى به سند خود از سعد از ابی‌جعفر علیه‌السلام روايت كرده كه فرمود: قلب‏ چهار قسم است، قلبى است كه در آن هم نفاق است و هم ايمان، و قلبى است به كلى منكوس و زير و رو شده، و قلبى است مطبوع و مهرشده، و قلبى است أزهر، پرسيدم قلب أزهر كدام است؟ فرمود قلبى است كه در آن نورى چون چراغ هست. و اما قلب مطبوع قلب منافق است، و قلب أزهر قلب مؤمن است، اگر خدا به او نعمتى دهد شكر مى‏‌گزارد، و اگر مبتلايش كند صبر مى‏‌كند. و اما قلب منكوس قلب مشرك است، آن‌گاه اين آيه را در معناى قلب منكوس تلاوت كرد: «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ،» و اما قلبى كه هم نفاق در آن هست و هم ايمان قلب مردمى است كه در طايف بودند، اگر أجل يكى از آن‌ها در حال نفاق مى‌‏رسيد، هلاك شده بود، و اگر در حال ايمان مى‏مرد نجات مى‏‌يافت‏.

سؤال: منظور از طائف در این روایت شریف چیست؟

پاسخ: منظور از طائف شيطانى است كه بسيار به سراغ دل آدمى مى‌‏آيد، و پيرامون دل طواف مى‏‌كند، (کافی، ج2، ص423).

 

موضوعات: اخلاق, ابلیس
[جمعه 1396-09-24] [ 06:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  معنای یقین در آیه‌ی 99 سوره‌ی حجر ...

#یقین
#سوره‌ی_حجر
معنای کلمه‌ی یقین در آیه‌ی 99 سوره حجر
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏»
درباره‌ی کلمه‌ی یقین در این آیه، به طور کلی، دو نظر وجود دارد، برخی آن‌را به معنای مرگ دانسته‌اند و برخی نیز فنای فی‌الله معنا نموده‌اند. در این نوشتار به بیان اجمالی این دو نظر می‌پردازیم.
یقین به معنای فنای فی‌الله:
علاءالدوله سمنانی از جمله کسانی است که مرگ را تأویل یقین در این آیه می‌داند.. از نظر او، علم مجرد مطابق با واقع و نسبت به شریعت است، علم‌الیقین به آغاز مقام مکاشفه، عین‌الیقین به وسط مقام مکاشفه و حق‌الیقین نیز به انتهای مقام مکاشفه تعلق دارد. حقیقت حق‌الیقین نیز یقین مجرد است، زیرا «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏» به قطب درجات مقام مکاشفه تعلق دارد و هرکه این مقام را درک کرد، هرچه بگوید، از تمام جهات مطابق واقع است. (سمنانی، 1383، ص346). بنابراین اگر وظایف شرعی را انجام ندهد یا به مریدی بگوید فلان عبادت را ترک کند، مطابق با واقع است و عقابی در پی ندارد.
یقین به معنای مرگ:
در بیشتر تفاسیر، یقین در این آیه به‌معنای مرگ است. برخی مفسران با تفسیر ابتدا و انتهای آیه به نتیجه‌ی بسیار ارزشمندی می‌رسند که نشان از تفکر عقلی آن‌ها دارد. از جمله: منظور آیه، سلوک در منهج تسلیم و اطاعت و قیام به لوازم عبودیت است. بنابراین معنای یقین، رسیدن اجل مرگ است که با فرا رسیدنش، غیب به شهادت و خبر به عیان تبدیل مى‏شود، (طباطبایی، 1417ق.، ج12، صص195-196).
از نظر ایشان، حقیقت عبودیت به‌بیان قرآن، عبودیتی است که در پی محبت به خدا انجام شود؛ بزرگ‌ترین سعادت و رستگاری برای محب و عاشق این است که محبوب از او راضی باشد و صرف ارضای نفس خویش عبودیت نیست. (طباطبایی، 1417ق.، ج9، ص339). بنابراین اگر سالک واصل عبادت را ترک کند، در برابر امر قطعی و مطلق خداوند، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، سر تسلیم فرود نیاورده است و از جرگه بندگی خارج شده است.
این مطلب بحث مفصلی است که به اختصار بیان شد. دوستان اگر تمایل داشتند درباره‌ی این موضوع بیشتر گفتگو کنیم.
منابع:
1-سمنانی، علاءالدوله (1383)، مصنفات فارسى سمنانى‏ (چاپ دوم)، تحقیق و تصحیح نجیب مایل هروى‏، تهران: علمى و فرهنگى‏
2-طباطبایی، محمدحسین (1417ق.)، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم: جامعه‌ی مدرسین.

موضوعات: اخلاق
[یکشنبه 1396-09-19] [ 11:44:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  اسباب‌کشی همسایه ...

#اسباب‌کشی_همسایه

زمستان است و هوا خیلی سرد، کوچه‌ها پربرف. شب‌ها که برف خیلی زیادی می‌آمد پشت بام خانه‌ها سنگین می‌شد و حیاطشان سفیدِ سفید. هر خانه‌ای می‌توانست فقط یکی از اتاق‌هایش را با چراغ خوراک‌پزی یا علاءالدین و شاید هم بخاری نفتی گرم کند.

صبح همه می‌فهمیدیم چقدر برف آمده است. مردان خانواده به پشت بام می‌رفتند و سبکش می‌کردند و برف‌هایش را به کوچه و خیابان می‌ریختند و عیش بچه‌ها را آماده می‌کردند. با چکمه‌های پلاستیکی و لباس‌های بافتنی رنگارنگِ بافتِ مادرانمان به کوچه می‌‌رفتیم و روی برف‌ها سرسره‌بازی می‌کردیم. خاطره‌ی همیشگی زمستان‌های کودکیمان این است.

یکی از همین روزهای زمستان سرد که دست‌ها و گونه‌هایمان سرخِ سرخ شده بود و از دهانمان بخار بلند بود، مستأجر یکی از همسایه‌هایمان اسباب‌کشی کردند و رفتند.

همسایه‌ی دیوار به دیواری داشتیم با خانه‌ای دوطبقه. خودشان طبقه‌ی دوم می‌نشستند و طبقه‌ی اول را به خانواده‌ای سه‌نفره اجاره داده بودند. آن‌روز، همسایه‌ی دیوار به دیوار ما مستأجرشان را با داد و فریاد و فحاشی از خانه بیرون کرد. خانم باردار بوده و نگفته بود و حالا خانواده‌شان بعد از چندماه چهارنفره شده است. همسایه‌ی ما مستأجرش را به‌خاطر بچه‌ی دوم و این‌که آب بیشتری مصرف می‌کردند از خانه بیرون کرد. مرد ماند و شرمندگیش جلوی مادر بچه‌اش در آن سیاهی زمستان. آن‌ها رفتند، کجا، نمی‌دانم.

چند وقت بعد، همسایه‌ی ما سکته‌ی مغزی کرد و بعد از پانزده‌سال زمین‌گیر شدن، مُرد.. در این مدت نمی‌توانست به تنهایی راه برود، غذا بخورد، حرف بزند. پانزده‌سال زجر سربار بودن و شرمندگی جلوی همسرش را به جان خرید؛ همه‎چیز را می‌فهمید ولی کاری نمی‌توانست انجام دهد. همسرش نیز پانزده‌سال از او پرستاری کرد، غذایش داد، حمامش کرد، دستش را گرفت و این طرف و آن طرف برد و شاید غرغر کرد. زن ماند و مشقت پانزده‌سال پرستاری از مرد.

با خودم فکر می‌کنم آن مرد در تمام این مدت که نمی‌توانست حرف بزند لابد فیلم زندگیش را می‌دیده، آیا فیلم شرمندگیِ آن‌روز مرد را هم می‌دیده؟ زن آیا در خستگی‌های نگه‌داری از مرد علیلش به آن‌روز فکر می‌کند، به زن زائویی که کهنه‌های بچه‌اش را از ترس صاحب‌خانه‌ی بداخلاقش در ظرفشویی آشپزخانه می‌شست که دستشویی زیرزمین نرود که او نفهمد بچه‌ی دومی هم وجود دارد. نمی‌دانم با بی‌خوابی‌ها و گریه‌های شبانه‌ی بچه‌اش چه می‌کرد، صدایش را چگونه پنهان می‌کرد.

موضوعات: حیرت و غربت انسان, اخلاق
[شنبه 1396-09-18] [ 03:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت