#گفتگو

سلام خودم، مدتی است با تو سخن نگفته‎ام و تورا به حال خودت رها کرده‎ام. به تو اجازه داده‌‎ام بدون مشورت با من هر کار که می‎خواهی بکنی. درس‎هایت را فراموش کرده‎ای و فقط به بازی‎های این دنیا فکر می‎کنی، خیال‎بافی می‎کنی، هر روز آرزوهای جدید می‌سازی و روی هم تلنبار می‎کنی. کمی فکر کن خودم، آرزوهای تو امیدهای شیطان است برای بردن تو، نه کشاندن تو با صورت به سوی دوزخ.  کمی فکر کن، آخرین بار که با تو سخن گفتم یادت هست، به تو گفته بودم که خدای تو و من، من و تورا برای بازی‌های کودکانه، بهانه‌های واهی، فرار از کلاس‎های درس نیافریده است، خدای من و تو، تو و مرا آفریده که در کلاس‎های خوشی‎ها و ناخوشی‎ها در جستجوی او، اورا بیابیم، نخواسته است که سر کلاس بازی‎های کودکانه به دنبال اسباب‎بازی بگردیم. می‎دانی که چه می‎گویم، آرزوهای تو وسایل بازی تو در این دنیایند. اسباب‎بازی‎هایت را بشکن و خودت را از شرّ آن‎ها خلاص کن، خدای تو برای تو چیز کران‎بهاتری دارد، او برای تو معرفت دارد. کمی فکر کن. بار دیگر که آمدم دلم می‎خواهد تورا فکور ببینم، نه در حال بازی، شأن تو بازی‌کردن نیست.

 

موضوعات: موعظه
[جمعه 1396-10-22] [ 08:30:00 ب.ظ ]